اولین بار که در سالهای بعد از کودکی با این کلمه مواجه شدم موقعی بود که واسه تافل آماده میشدم (یعنی خیر سرم میخواستم بشم 😂). یه ده باری Serendipitous از جلوی چشمم رد شد و اتفاقا با ریزه‌کاری‌های معنایی هم حفظش کرده بودم.

چند روز پیش سه تا پست توی بلاگ طاهره شفیعی دیدم با عنوان سرندیپیتی، مهندسی سرندیپیتی و سرندیپیتی و قوی سیاه. به خاطر جذابیت موضوع تصمیم گرفتم نسخه‌ی ملی شده‌اش رو از سمت خودم منتشر کنم. ایرانی‌ای که کپی نکنه ایرانی نیست!

اگه تافل ۹۰ مد نظرتون باشه شاید واستون کافی باشه که بگید

Serendipitous = luck

که البته ترجمه غلطیه و اگه ۹۰ هم گرفته‌اید شاید علتش این باشه که اصلا با این کلمه مواجه نشده‌اید سر آزمون.

اما اگه تافل ۱۱۰ بخواید، باید اینطوری حفظش کنید:

Serendipity (Noun) =  The occurrence of events by chance in a happy or beneficial way.

Serendipitous (Adjective) = Occurring or discovered by chance in a happy or beneficial way.

Serendipitous is an adjective that describes accidentally being in the right place at the right time, like bumping into a good friend in some unusual location, or finding a hundred dollar bill on the ground. The root of serendipitous comes from the fairy tale “The Three Princes of Serendip,” in which three princes make one lucky and surprising discovery after another. A serendipitous moment happens by accident, usually when you’re doing something completely unrelated, like digging a hole in your yard to bury your hamster and finding a treasure chest of jewels. That’s a sad but serendipitous funeral.‍

پس سرندیپیتی (Serendipity) به یافته یا دست‌آوردی اتفاقی و البته مفید و مثبتی گفته می‌شه که جوینده به دنبالش نبوده و به صورت اتفاقی بدست اومده. درست مثل کشف موجود خوب و مفیدی مثل اون هیولای صورتی در جزیره‌ای متروک توسط پسرک قهرمان که دهه شست و هفتادی‌ها یادشون میاد.

سرندیپیتی از منشا «سرندیپ» در زبان فارسی وارد انگلیسی شده است. «سرندیپ» در زبان فارسی قدیم نام سیلان (سری‌لانکای امروزی – سیلان ناحیه‌ای در شبه‌جزیره هند که به چای‌اش بسیار معروف است) بوده است.

واسم جالب بود که توی مقاله‌ی خانم شفیعی به یه کلمه با معنی متضاد ولی مرجع مشابه هم اشاره شده بود. بهرامدیپیتی (به انگلیسی: Bahramdipity) برگرفته از نام و شخصیت بهرام‌ گور در داستان سه شاهزاده سرندیپ هست. اونطور که در این داستان بیان شده، این کلمه به معنی از بین بردن رویدادها و یافته‌های سرندیپیتیایی توسط افراد صاحب قدرته.

چی باعث شد بگم این موضوع واسم جذابه؟ باور قلبی به این گفته‌ی لویی پاستور:

شانس به ذهن آماده التفات دارد.

درباره آمادگی داره صحبت میشه. شاید در وهله اول اکثرمون بر این باور باشیم که شانس رو نمیشه ساخت و اکتساب کرد. ولی اگر قبول داشته باشیم شانس به ذهن آماده التفات داره، آمادگی رو هدف اکتساب میتونیم قرار بدیم.

ایده کلی اینه: اگر شما خودتون را در موقعیت‌های زیادی قرار بدید که بتونید به شانس دست پیدا کنید ـ مثل خریدن یه جهبه تخم‌مرغ شانسی (امیدوارم وقتی این نوشته رو میخونید، هنوز وجود داشته باشند توی سوپرمارکت‌ها) ـ احتمال اینکه یه چیز باحال گیرتون بیاد بیشتره. در مقابل اگه دائما از بودن در موقعیت‌هایی که می‌تونه شما را خوش‌اقبال کنه دوری کنید هرگز شانس نمیارید.

اما اصل بحث ما اینه: چیکار کنیم که به سمت Serendipitous تر بشیم؟

یه لیست طولانی برگرفته از کتاب‌های self-help میشه سرهم کرد ولی من فقط چیزایی رو اسم میبرم که خودم بهشون رسیده‌ام:

  • اگه موضوعاتی خارج از مسیر اصلی شغلیتون وجود دارند که حس میکنید نسبت بهشون friction خیلی کمی دارید و حس راحتی داشتید بهشون هربار باهاشون مواجه شدید، حتما با آدم‌ها یا رویدادهای مرتبط با اون موضوعات خودتون رو درگیر نگه‌دارید. رفیق اون‌کاره پیدا کنید و باهاش رفت‌وآمد کنید. رویداد آنلاین در اون زمینه پیدا کنید و حتی اگه زیاد از نظر فنی درکش نمی‌کنید، توی بحث بمونید. بذارید گوشتون به ادبیات موضوع آشنا بشه حداقل.
  • بدانید و آگاه باشید که دنیای شما یه دنیای خیلی محدود از کل possibility های اون بیرونه. غیر از مسیر اصلی و مسیرهای شناخته شده‌ی دیگه، راه رو همیشه واسه چیزای نو باز بذارید. توی الگوریتم‌های کامپیوتری هم این موضوع وجود داره. برای اینکه الگوریتم به خطا در یه پاسخ صحیح محلی گیر نکنه و اون رو به عنوان پاسخ صحیح کلی در نظر نگیره (اکسترمم نسبی در مقابل اکسترمم مطلق بهینگی مثلا) یه کاری میکنن یهو یه جهش (Mutation) توی نقاط جستجو رخ بده. مثلا اگه قراره بلندترین نقطه توی ایران رو کشف کنه و گیر کرده اطراف کوه صفحه با ۱۰۰ تا ایجنت جستجو میکنه که اگه چیزی بلندتر پیدا نکرد، کوه صفه رو بلندترین کوه ایران نام‌گذاری کنه، یه تو گوشی میخوره که ۳ تا ایجنت هم بفرسته توی ایلام و تهران و مشهد. اینجاست که به لطف این حرکت ممکنه یه ایجنت دماوند رو پیدا کنه و به محض رخداد این موضوع، همه رو بسیج کنه که بین حوالی اون رو جستجو کنن برای بلندترین نقطه. برای اینکه در معرض Mutation باشید، باید به آدم‌های غریبه نزدیک بشید. از شرکت جسورانه در رویداد‌های غیر مرتبط با علایق یا حتی غیر مطلوب به صورت کامل اجتناب نکنید. یه چیزی که خیلی مهمه اینه که اگر Interdependency در شخصیت شما ریشه داشته باشه به صورت خودکار شما به اندازه کافی از محیطتون این فرصت‌های ناب رو دریافت خواهید کرد. درباره Interdependent بودن اکیدا توصیه میکنم کتاب The 7 Habits of Highly Effective People رو از Stephen Covey بخونید.
  • ایرانی هستید و ذاتا بخیل و بدرقابت. ولی باید یاد بگیرید دانش واقعی و ارزشمندی اگر دارید به اشتراک بذارید. این کار رو بکنید و ببینید چه معجزه‌ای از طریق سرازیر شدن آدم‌ها و ایده‌هاشون به زندگیتون رخ میده.
  • خودتون رو سرندیپیتی زندگی بقیه کنید. اگه توی موقعیتی قرار گرفتید که حس کردید چیزی میدونید یا بلدید که میتونه به شدت گره‌گشای کار شخص دیگه‌ای باشه، مثل شهاب‌سنگی از آسمون فرود بیاید توی زندگیش و کارش رو حل کنید. مستقیم یا غیرمستقیم، این رفتار به زندگی شما برمیگرده. اسمش رو میتونید قانون جذب بذارید یا میتونید به چشم سنگ‌بنای کانکشن زدن و کوپن خریدن پیش مردم بهش نگاه کنید. در هر دو حالت شما قطعا لایق این هستید که پاسخی مشابه از دنیا دریافت کنید و تجربه به من نشون داده این دریافت این پاسخ قطعیه.
  • زمان مهمترین فاکتور در Serendipitous شدنه. شما باید یه سری تایم خالی داشته باشید و توی اون به روح و جسمتون اجازه‌ی مواجهه با خلاقیت یا بروز اون رو بدید. همچنین شبکه‌سازی انسانی که بخش بسیار مهمی توی این موضوع هست هم توی دنیای فعلی قطعا نیاز به فعالیت آگاهانه و متمرکز داره. کار کردن ۷ صبح تا ۵ عصر سمی‌ترین کاریه که میتونید با خودتون بکنید اگر روحی تعالی‌گرا دارید که دوست داره دائم جستجو و جستار کنه. میدونم سخته ولی من تونستم چشم ازش بپوشم و شما هم میتونید.
  • آدم‌ها، آدم‌ها، آدم‌ها. توی انتخاب آدم‌ها وسواسی باشید. کسی رو انتخاب کنید که توی تک‌تک کلماتی که بینتون رد و بدل میشه سینرژی (Synergy) وجود داشته باشه. درباره این کلمه هم قطعا یه مطلب مینویسم. باید حرف هم رو بفهمید و صحبت‌کردنتون با هم مثل چیدن آجر‌های یه دیوار کنار هم باشه. از آدم سمی‌ای که باور داره شما نباید دیوار رو داشته باشید و حاضره در راستای این باور خودش را هم از داشتن دیوار محروم کنه دوری کنید. از آدمی که مثل سیاهچاله انرژی روح و جسمتون رو میمکه دوری کنید. من همیشه میگم اگه شما و اون فرد دو تا اسب باشید برای کشیدن یک کالسکه، ببینید که میتونید با هم بدوید و هم‌افزایی کنید یا نه؟ اگه جواب منفی باشه، یکیتون زمین میخوره و هم خودش زخمی میشه هم کل کالسکه و حتی شما رو داغون میکنه. این رفتار هم اصلا بی‌رحمانه نیست. اینطور فکر نکنید که شما واسه اون آدم ضعیف‌تر از خودتون یه نعمت میتونستید باشید که دارید ازش دریغ میکنید. باور داشته باشید اون آدم از وجود شما به خاطر اختلاف زیادی که در سطح توانایی یا باورتون وجود داره، اصلا نمیتونه بهره‌ ببره و اگر هم طالب رشد هست باید با لول‌های پایین‌تر شروع کنه تا برسه به سطح شما. کبوتر با کبوتر باز با باز!
  • مکان (یعنی حضور فیزیکی) خیلی مهمه. باید با اون چیزی که طالبش هستید Exposure داشته باشید و داشتن این ابزار توی عصر ارتباطات دقیقا مصداق Cheat Code هست. این که چه کسی رو میبینید و چه چیزایی یهو به گوشتون میخوره تابع این حضور فیزیکی شماست. میخوای گیمر حرفه‌ای بشی، روی گیم‌نت بازی کن که لابلای حرفای بقیه ترفند یادبگیری یا حتی تیم و هم‌تیمی پیدا کنی. میخوای اپلای کنی واسه دکتری؟ ارشدتو تهران و شریف بخون که همه اونجا صبح تا شب دارن درباره اپلای فکر میکنند نه دانشگاه آزاد بنگلادش. بیکاری و میخوای درس بخونی؟ پاشو برو کتابخونه پیش ۴ تا آدم طالب علم و رشد. امکان نداره ۴ تا دوست آدم حسابی پیدا نکنی و ۴ تا حرف خوب ازشون یاد نگیری.

چندتا نقل‌قول جذاب در این باره هم هست که دوست دارم زینت بخش این مطلب باشند:

«طبیعت پنی‌سیلین را می‌سازد؛ من فقط پیدایش کردم.»
— الکساندر فلمینگ

«سرندیپیتی یعنی دنبال سوزنی در انبار کاه بودن و در عوض، دختر کشاورز را پیدا کردن.»
— جولیوس کامرو جونیور

«سرندیپیتی برای شما اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه به‌خاطر شما اتفاق می‌افتد.»
— نویسنده ناشناس

«شانس فقط به ذهن آماده التفات دارد.»
— لویی پاستور

«هیجان‌انگیزترین جمله در علم “یافتم!” نیست؛ بلکه “عجیبه…” است.»
— آیزاک آسیموف

«پیشنهادهای سفر غیرمنتظره، کلاس‌های رقصی هستند که خدا ترتیب داده.»
— کرت ونه‌گات

در انتها باورم نمیشه ولی میخوام کتاب Outliers رو بهتون معرفی کنم. باورم نمیشه چون تا جایی که یادم میاد هرگز کتابی به این اندازه بد و خسته کننده ورق نزده‌ام ولی خب موضوعش مرتبطه و شاید شما خوشتون بیاد. توی این کتاب زندگی آدم‌های موفق خیلی زیادی بررسی شده با این هدف که به ما نشون داده بشه که موفقیتشون نتیجه‌ی یه سری پشتوانه‌های واقعی کمتر شناخته شده (مثل بابای پولدار) یا موقعیت‌های شانسی خاص در زمان درست (مثلا شیوع ناگهانی سرمایه‌گذاری توی شرکت‌های فناوری) بوده. همچنین مجددا دعوتتون میکنم کتاب The 7 Habits of Highly Effective People رو از استفن کاوی بخونید و روی ساخت کرکتر تامل کنید. شیرین‌ترین حالت کامیابی به نظر من اینه که مصادیقش رو هدف قرار ندیم ولی به عنوان محصول ثانویه (byproduct) به‌دستشون بیاریم.

اگه فکر می‌کنید با فرستادن این مطلب واسه کسی، می‌تونید سرندیپیتی اون شخص باشید، این نوشته رو واسش بفرستید. اگر هم تجربه‌‌ای زیسته از این که «شانس به ذهن آماده التفات داره» توی ذهنتون هست، میتونید توی کامنت‌ها بهش حیات ابدی ببخشید. خوشحال میشم بخونمتون.